شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی
نظرات شما عزیزان:
تو را با لهجه گلهای نبلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم سرگردان و حیران چشمانیست رویایی
و من تنها برای دیدن ان چشمان
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود اخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را
به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم
و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا ؟ تا کی ؟برای چه
ولی رفتی.....
و بعد رفتنت باران چه معصومانه میبارید
+نوشته
شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ;ساعت22:1;توسط amir; |
|